tour gide

راهنمای گردشگری شیراز و حومه

متن کامل استوانه کوروش یا فرمان ازادی ملت ها

 

 

 

 

 داستان بدرفتاری های نبونه ئید ، برگزیده شدن کورش به وسیله مردوک برای جهانداری و گشودن بابل را میتوان در استوانه کورش که از اسناد بابلی آن زمان است ، خوان . ترجمه این استوانه که بدان فرمان آزادی ملت ها میتوان داد بدین گونه است : - در اینجا نیز مطالبی که برای روشن شدن متن افزوده ایم - شاهپور شهبازی - در میان دو کمان ( ) آورده ایم.

 

... ( یک سطر ریخته ) ... { گ } وشه های جهان ... مردی ناتوان به عنوان اِنّو کشورش گمارده شده است . { وی تندیس های راستین خدایان را از تخت هایشان ربود ، تندیس های تقلبد } ی را بفرمود تا بر آنها نهند ، المثنی هائی از بتخانه ا - زیگلا ( بساخت ) ، برای آور و دیگر شهرهای مقدس آئین پرستش ناروا به جا ( ی آورد ) وی روزانه به ناروا { سرودهای نیایش نادرست } خواند ، گذشته از این آئین قربانی معمولی را به شیوه ای دیو آسا گسیختو ( گناهان بسیار ) کرد و آئین های نابجائی در شهر های مقدس بر پای داشت . او پرستش مردوک پادشاه خدایان را { به شیوه ای دیگر } با زشتی بیالود ، هر روز کارهای دیو آسائی بر ضد شهر او ( یعنی شهر مردوک ) میک رد ( کار بدانجا رسید که ) او ساکنان آن را با بی گاری گرفتن و آسایش ندادن ( خورد و رنجور ) کرد وی کار همه را زار ساخت

چون فریاد دادخواهی آنان برخاست ، سرور خدایان بی اندازه خشمگین گشت ، و { سرزمین شان } را رها کرد ، آن ( خدایان دیگر هم ) که میان انان زندگی می کردند ، خانه هایشان را گذاشتند و رفتند ، خشمناک از آن که وی ایشان را به بابل ( شو - ان - نه کی ) آورده بود ( ولی ) مردوک ( که از بتان مواظبت می کند ) برای آن که پرستشگاه های همه به ویرانی افتاده بود و ساکنان سومرو اکاد بمانند مردگان ( متحرک ) شده بودند ، { پشتیبانی اش } را دوباره روا داشت ، خشم { وی فرو نشست } و ( بر آنان ) رحمت آورد . او با دقت نگریست . و به سرتاسر کشورها نگاه کرد ، برای جستن فرمانروای دادگر که مایل باشد پیشاپیش او ( یعنی مردوک ) ( در رژه سالیانه ) راه بپیماید ( آنگاه ) او نام کو - ر - اش ( کورش ) پادشاه انشان را برخواند نام ( ش ) را بر زنان راند که فرمانروای همه جهان گر ( دد ) .او چنان کرد که سرزمین گوتی و همه اقوام مادی به نشان فرمانبرداری پیش پای وی ( یعنی پای کورش ) نماز برند . و وی ( کورش ) همواره می کوشید تا با سپاهی سرانی که او ( یعنی مردوک ) به پیروزی بر آنان کامیابیش داده بود ، دادگرانه رفتار کند . مردوک ، سرور بزرگ پشتیبانی برای پرستندگان خود ، کردارهای نیک او ( یعنی کورش ) را ، و اندیشه بلندش را با خوشدلی می نگریست ( و بنابر این ) به وی فرمان داد که به سوی شهر بابل ( کا - دینگیر - ر ) بتازد ، او را واداشت تا راه بابل ( دین - تیرکی ) را پیش گیرد در حالی که خود همچون دوستی راستین دوش به دوشش راه می سپرد . سپاهیان بی کرانش ( که ) تعدادشان چون آب رودخانه ای شمارش ناپذیر ( بود ) - جنگ - افزارهایشان را کوله پیچ کرده ، به همراهش گام بر میداشتند .بی هیچ نبردی او ( مردوک ) وی ( کورش ) را به شهر خود بابل در آورد ، از هر بلائی بابل را دور نگاه داشت ، نبو - نه ئید را - که از پرستش او کوتاهی می کرد به چنگ وی ( کورش ) انداخت . همه ساکنان بابل ( دین تیرکی ) و نیز اهالی سرتاسر کشور سومر و آکاد از آن جمله شاهزادگان و فرمانروایان ، به وی ( کورش ) نماز بردند و شادمان از این که وی پادشاهی ( یافته ) و با چهره تابان پاهایش را بوسیدند . با خوشدلی وی را به عنوان سروری که به یاریش از چنگال مرگ به زندگی ( باز ) آمده اند (و ) از همه زیان ها و معصیت ها دور مانده اند شاد باش گفتند و نامش را ستودند

من کورش هستم ، شاه جهان ، شاه بزرگ ، شاه قانونی ، شاه بابل شاه سومر و آکاد، شاه چهار گوشه ( جهان ) ، پسر ک - ام بو - زی - یه ( کمبوجیه یکم ) پسر کورش ، شاه بزرگ شاه انشان ، از دودمانی ( که ) همواره از پادشاهی ( برخوردار ) بوده ، که فرمانروائیش را بل و نبو دوست می دارند ، و او را در مقام شاهی می خواهند تا قلب هایشان ار خرسند دارد .

هنگامیک ه من مانند یک دوست به بابل پای گذاشتم و ( زمانی که ) تخت پادشاهی را در کاخ فرماندار در میان غریو شادمانی و جشن و خوشی ، بنهادم مردوک ، سرور بزرگ بدل ساکنان بزرگوار بابل ( دین تیرکی ) { انداخت } که { دوستم بدارند } و من هر روز کوشیدم او را پرستش کنم. سربازان بیشمارم در صلح و صفا در بابل به گردش پرداختند . من رها نکردم که هیچ کس ( هیج جا ) ی ( کشور سومر ) و آکاد را در وحشت فرو برد . من برای صلح کوشیدم ، در بال ( کا - دینگیر - راکی * و در همه شهر های ( دیگر ) مقدس او ( یعنی مردوک )در مورد اهالی بابل ، ( که ) علی رغم خواست خدایان ( به بیگاری گرفته شده ) بودند من بیگاری را که مخالف وضع ( اجتماعی ) آنان بود برانداختم . منکمک اوردم برای خانه های ویران ، ( این چنین ) به شکایان ( عمده ) نانا پایان دادم . مردوک خدای بزرگ از کردار من بسیار شادمان گشت و برکت مشفقانه فرستاد بری خود من کورش ، پادشاهی که وی را می پرستد - برای کمبوجیه - پسرم میوه تن من - و نیز برای همه شپاهیانم و ما همه مقام والای ( خدائی ) اش را شادمانه در حالی که در صلح و صفا نزدش ایستاده بودیم { ستایش } کردیم

همه پادشاهان جهان از دریای بالا تا دریای پائین آنها که در بارگاه ها می نشینند ( هم چنین کسانی که ) در بناهائی از نوع دیگر می زیند هم باج سنگین آوردند و پاهای مرا در بابل ( شو - ان - نه ) بوسیدند . اما در مورد ( آن نواحی ) از ( دجله ) تا برسد به آشور و شوش ، اش نونا ، شهرهای زمبان ، م - تورن ، در و نیز سرزمین گوتیان ، من به ( این ) شهر های مقدس آنور دجله که پرستشگاه هایشان دیر زمانیبه ویرانی افتاده بود ، بتانی را برگرداندم که در روزگار باستان در آن جا ها می زیستند و برای آنان بتخانه های پایدار ساختم . من ( به همچنین ) همه ساکنان ( پیشین ) آن ( شهر ) ها را گرد آوردم و خانه هایشان را ( بدانان ) باز دادم .

از این ها گذشته من به فرمان مردوک خدای بزرگ، همه خدایان سومر آکاد را - نبونه ئید علی رغم خشم سرور خدایان به بابل کشانده بود -بی آنکه زیانی ببینند ، به پرستشگاه هایشان ، در جائی که آنها را خرسند می دارد ، باز آوردم و بر پای داشتم

بشود که همه خدایانی که آنان را دوباره در شهر های مقدسشان جای داده ام هر روز از بل و نبویک زندگانی دراز برایم خواستار آیند !

و بشود که آنان سفارش مرا ( به وی 9 بکنند ! چنان باد که آنان به مردوک سرور من این را بگویند : کورش پادشاهی که تو را می پرستد و کمبوجیه پسر وی ... ، ... همه آننا را من دوباره در جائی آرام ماکن دادم ... اردکان و کبوتران ، ... من کوشیدم تا زیستگاهشان را پایدار کنم ... ( شش سطر خراب شده ) .

 

رايانه چيکاپ

[ سه شنبه 5 / 3 / 1392برچسب:,

] [ 11 AM ] [ roudijani ]

[ ]

زایش کوروش

 

 

 

 

 

زایش و خردسالی کورش به چند گونه روایت شده است . و از میان انها ، کهنه تر از همه ، روایت هردتوس میباشد :

 

 

آستواگش - ایشتوویگو - پسر کیاکسار - هوخشتره - ، که پس از پدر به تخت پادشاهی ماد نشست . شبی در خواب دید که از دخترش ماندانه چندان آب برفت که پایتخت ماد و سراسر آسیا را فرا گرفت وی مغانی را که از هنر خوابگذاری بر خوردار بود . فرا خواند و انچه دیه بود با ایشان در میان گذاشت. مغان خوابش را گزارشی کردند که سخت مایه بیمش شد و ترسید که هرگاه دخترش را به یکی از بزرگزادگان ماد دهد خوابش درست از آب در آید. این بود که او را به کمبوجیه  پارسی که ازاده نژادی نرمخوی بود و دست نشانده مادها به شمار میرفت ، داد

 

بدینگونه کمبوجیه با ماندانه زناشویی کرد و او را برداشته به زادگاه خود برد . سال دگر باز خسرو ماد در خواب دید که از شکم دخترش تاکی روئید که سایه اش سرتاسر آسیا را فرا پوشاند. مغان آن را چنین گزارش کردند که نوه آستواگس جای او را خواهد گرفت و بر همه آسیا فرمانروائی خواهد یافت . تاجدار ماد هراسان گشتو در پی دخترش که در ـن هنگام آبستن بود و پای به ماه داشت ، فرستاد و بر آن شد که چون نوه اش به جهان آمد نابودش کند و بلا از خود بگرداند از اینروی هنگامیکه ماندانه به نزد وی رسید نگهبانی بر او گماشت و چون دخترزاده اش به جهان آمد او را به یکی از خویشاوندان بسیار وفادار خود هارپاگوس نام سپرد و چنین گفت

 

این نوزاد را که از ماندانه آمده است بگیر و به خانه خود برو و جانش را بستان و آنگاه به هر گونه که بخواهی به خاک بسپار . مبادا این فرمان را پشت گوش اندازی ، یا نا سپاسی و نا فرمانی کنی که روزگارت تباه خواهد شد

هارپاگوس بدین گونه پاسخ داد :

شاها تاکنون کاری که آن خداوند را نا خوشایند افتد از بنده سر نزده است و امیدم چنانست که در آینده نیز هیچ نافرمانی و گناهی نرود . ایدون هر چه فرمان باشد آن کنم

چون هارپاگوس این بگفت ، نوزاد را که در کفن پیچیده بودند بر گرفت و اشک ریزان به سرای خود شتافت و آنچه رفته بود با همسرش باز گفت زنش پرسید : بازگوکه اینک چه خواهی کرد  پاسخ داد نه آن کنم که آستواگس فرموده است  ... نخست آنکه این کودک از گوشت و خون من می باشد دگر انکه پادشاه سالخورده است و پسری هم ندارد که جانشین او شود و اگر تخت و تاج به ماندانه برسد من به سرنوشت شومی دچار خواهم گشت .برای بر باد نرفتن سرم این نوزاد باید تباه شود ، لیکن نه بر دست من بلکه بر دست یکی از کسان خود پادشاه ماد

هارپاگوس یکی از شبانان شاه را که میثریداتس - میثرداته ، مهرداد - نام داشت فرا خواند و بدو گفت آستواگس فرمود که این نوزاد را باید برگیری و به کوه ها برده و به چنگال درندگان بسپاری ، هر گاه از این فرمان سر به پیچی به درد ناکترین شکنجه ها کشته خواهی شد . این چوپان یکی از کنیزان شاه سپَکُ  نام ، را به زنی داشت واژه سپک در زبان مادی معنی سگ ماده میدهد

چون میثریداته با کودکی خوبچهر به خانه آمد و داستان را باز گفت ، سپک که همان روز کودکی مرد زاییده بود از شوهر درخواست کرد تا نوزاد مرده را به جای پسر ماندانه به چنگال درندگان رها کند و شاهزاده را در خانه خود بپروراند شبان بپذیرفت پس کودک خود را به درندگان سپرد و چون سه روز برفت یکی را نزد هارپاگوس گسیل کرد و پیام داد که کسی را بفرستد تا استخوان های کودک بنگرد و دل از اندیش های بیمناک آسوده دارد . هارپاگوس تنی چند از درگاهیانش را برای اینکار روانه کرد و بدانان فرمود آنچه را که از کودک مانده بود به خاک سپارند و آنان چنان کردند . بدینسان بود که پسر ماندانه در خانه چوپان شاه پرورش یافت ولی در آن هنگام کورش خوانده نمی شد و نام دیگری داشت

 .

رايانه چيکاپ

[ سه شنبه 5 / 3 / 1392برچسب:,

] [ 11 AM ] [ roudijani ]

[ ]

بررسی نام کوروش

 

 

 

 

 

نخستین  شاهنشاه تخمه هخامنشی کورو یا کورش نام داشته است . این نام را به همین گونه در نوشته هائی که به زبان پارسی باستان در پاسارگاد بر سنگ کنده شده است می بینیم ،

زبان ایلامی :  کو - رَش و

زبان بابلی کو - ر - اَش

زبان  یونانیان : ایسکلیوس

سوکنامه پارسیان و هرودتوس - از نخستین کسانی که از ان  فرمانفرمای نامی یاد کرده اند- : کورس

یهودیان -  که خود را آزاد کرده کورش میدانستند  - : کورَس

رومیان و فرانسویان  : سیروس

انگلیسی ها : سایروس

از میان نام های مردم خاور زمین ، این تنها نامی هست که پسند عیسوسان افتاده است و رواج یافته ، شاید از ان روی که در تورات امده است و یا چون چندان به نام های مردم خاور زمین نمی ماند

هارولد لمب می نویسد  که سایروس در امریکا یکی از زیبا ترین و رایج ترین نام ها به شمار می رفته است و بسا کسان از آن  که سایروس نام داشته اند بی آنکه کورش را شناخته باشند

معنی و ریشه نام کورش به درستی روشن نشده است و دانشوران در سر آن رنج های بسیار کشیده اند و سخنان فراوان گفته اند.  کنزیاس نوشته بود که به گفته ایرانیان نام کورش از یک واژه ایرانی به نام خورشید گرفته شده است ظاهرا مقصود او این بوده است که کورش با واژه خور و یا هُوَر همریشه است .اپر این معنی را پذیرفت . و یوستی هم با او هم داستان گشت و آن را با واژه هیر - که در زبان نردی باستان به معنی آتش است - سنجید .  یکن چون  در زبان پارسی باستان خرشید « خور » بوده است که امروزه خور یا هور شده و این معنی با واژه کُر -  = کورش - که هنوز آن را در نام رودهائی در پارس و آذربایجان و کُرکَت - = کورش شهر ، شهر کورش - داریم نا سازگار است ، پذیرفتن معنی خورشید برای کورش درست نمی نماید و اگر چه رای کتزیاس خوشایند و گیرا میباشد ، لیکن باید از آن چشم پوشید . دیا کونوف و ویساباخ نشان داده اند که کتزیاس با ان که دیری در دربار ایران ماندگار بود زبان پارسی را نتوانست یاد بگیرد .

آندراس گوید که کورش به نام های پارسی نمی ماند و شاید پارسی شده واژه ایلامی کورَش و یا بابلی کوراش باشد .

ماکان مینویسد که این نام ایرانی نیست بلکه ایلامی میباشد و در زبان ایلامی کورش معنی چوپان کشور می دهد و شاید از همین جاست که داستان پرورده شدن کورش در دامان زن چوپان پدید آمده است .

سایس نیز با ایلامی بودن این نام و معنی ان هم داستان است

اشپیگل ، هنری راولینسن و بریال گمان کرده اند که این نام با کورو پهلوان افسانه ای هندوان پیوندی دارد لیکن در واژه کورش حرف « واو » ی که پس از « ک » میاید یک  « واو » بلند است ، نلدکه و ماسپرو این  رای را نپذیرفتند

استرابو شاید از روی نوشته کهنه ای که اینک گمشده است برای کورش نام دیگری نیز یاد کرده است و گوید : در آغاز اگرداتیس نام داشته و پس از چندی نام خود را به کورش بر گردانید ، و این نام رودی بود که از نزدیکی پاسارگاد می گذشت. این سخن بنیاد درستی ندارد  زیرا چنان که دیدیم پدر بزرپ کورش نیز همنام او بود و آئین ایرانیان در باز خواندن نوه ای بنام نیایش به روزگاران باستانی می رسد. از سوی دیگر به پاس نام آن شاه بود که رودهائی در پارس و قفقاز و شهری در کناره سیر دریا کور خوانده شده اند . گویا این افسانه از آنجا مایه گرفته است که  هرودتوس گوید کورش پیش از به مردی رسیدن نام دیگری داشت . لیکن این سخن لازمه داستانی است که شنیده است و باز گفته است بنابرین نمیتوان نام دیگری جز کورش برای نخستین پادشاه هخامنشی پذیرفت

شارپن نیز رای استرابو را درست دانسته است و گوید چون کورش واژه ای ایرانی است باید نامی باشد که آن شاهنشاه پس از بر تخت نشستن بر خود پذیرفته و اگر اداتوس را اهورداد معنی می کنند. گمان میرود که اگر  اداتوس دگرگون شده اتراداتوس - = |آتردانه = اذرداد - باشد که بنا به نوشته نیکائوس دمشقی پدر کورش بوده است .

از انچه گذشت آشکار است که نخستین شاهنشاه تخمه هخامنشی کورش نام داشته و این نام شاید ایلامی باشد و معنی چوپان کشور دهد .اگر هم وی نام دیگری داشته این واژه کورش است که در جهان پیچیده و آگاهان بنیاد گذار شاهنشاهی هخامنشی را تنها بدین نام شناخته اند و می شناسند

 
رايانه چيکاپ

[ سه شنبه 5 / 3 / 1392برچسب:,

] [ 11 AM ] [ roudijani ]

[ ]

چیش پش

 

 

 

 

 

 

 

در پیرامون 675 چیش پش پسر هخامنش به جانشینی پدر رسید و خود را شاه بزرگ ، شاه انشان خواند معنی و ریشه نام او روشن نیست و شاید پارسی نباشد

زبان ایلامی  : صی - ایش - پی - ایش « Si -  ish - pi - ish »

زبان بابلی : شی - ایش - پی - ایش « shi - ish - pi - ish »

زبان یونانی : تئیس پس

دربازه وی اطلاعات زیادی وجود ندارد جز انکه وی ظاهرا ناچار به اطاعت از خشثریته شاهنشاه ماد شده و بدو باج میپرداخته است

در زمان او سپاه پارس جزو لشکران پادشاه ماد بوده . ماد ها میخواستند که آشوریان را درهم شکنند ولی چون سپاهشان ساز و برگ و کار آزمکودگی دشمن را نداشت شکست خوردند و خشثریته نیز در این را جان خود را باخت . و سرزمین او مورد تاخت و تاز سکاها نیز روبرو شد و تا 28 سال پیشرفت ماد عقب افتاد

همین ناتوانی مادها به چی شپش زمان داد تا آرام آرام بنیاد فرمانروائی پارسیان را چه در پارس و چه در انشان استوارتر سازد و با سیاستی خردمندانه راه جنبش برومند ایرانیان را از دشواریها به پیراید .

گمان می کنند وی هنگام مرگ در سال 640 پادشاهی خود را میان دو پسر خود کورش و آریارمنه بخش کرده است ، یعنی انشان را به کورش داده است و پارس را به آریارمنه سپرده

رايانه چيکاپ

[ سه شنبه 5 / 3 / 1392برچسب:چیش پش,

] [ 11 AM ] [ roudijani ]

[ ]

هخامنش

 

 

 

 

 

 

 کورش بزرگ از میان مردم پارس برخاست و از سوی مادر از تخمه شاهنشاهان ماد بود

پارسیان که از خویشاوندان نژادی ماد ا بشمار می رفتند و خود را آریائی می خواندند در آغاز هزاره یکم پیش از میلاد به ایران آمدند و در پایان سده هشتم ق.م در پارس امروزی ساکن شدند و کم کم تشکیل دولتی محلی را آغاز نمودند.

نخستین فرمانروای آنها که در تاریخ نامبرده شده است هخامنش میباشد  که از هخا - به معنی دوست - و منش - که هنوزم در فارسی کاربرد دارد -  درست شده است و بر روی هم « دوست منش » معنی میدهد

زبان ایلامی : حَ-اَک - کَ - مَن - نو - ایش  « Ha - ak -qa  - man - nu - ish »

زبان بابلی : اَ - حَ - مَ - نی -ایش «A - ha - ma - ni - ish  »

زبان یونانی : اَکَئی مَنِس

در باره این بزرگ مرد چیز زیادی مشخص نیست جز اینکه وی از قبیله نامبرده و آزاده پاسارگادی بوده است

در آغاز سده هشتم مادها به تازه پی ریزی شاهنشاهی خود را آغاز کرده بودند و پادشاه ایلام باسنا خریب آشوری در جنگ بود . در میان دشمنان پادشاه آشور از پارسیان نیز نامی برده شده است از این رو گمان می کنند که هخامنش با ایلامیان همکاری میکرده است و با آشوریان می جنگیده

روزگار فرمانروایی هخامنش را از 700 تا 675 دانسته اند

پارسیان نام هخامنش را همواره با بزرگداشت و کرنش فراوان یاد می کردند و خاندان شاهنشاهی پارسی بخود می بالیدند که از تخمه اویند

چنانکه کورش بزرگ چنین فرمورد

من کورشم ، شاه جهان ، شاه بزرگ ... پسر کمبوجیه شاه بزرگ ، شاه انشان ، پسر کورش ، شاه بزرگ شاه انشان ، از تخمه چی شپش ، شاه بزرگ ، شاه انشان ، از خاندانی که همواره فرمانروائی داشته ..

کورش ، شاه بزرگ ، پسر کمبوجیه ، شاه هخامنشی

 

و داریوش شاه نیز فرمود

پدر من ویشتاسپه - گشتاسپ - است و  [ پدر ویشتاسپ ارشامه ، پدر ارشامه آریارمنه و پدر آریارمنه چی شپش ، پدر چی شپش ، هخامنش ... از ایرا ما را هخامنشی می نامند، ما از دیرباز نیو بوده ایم ، از دیر باز تخمه ما شاهی بوده ... ، هشت تن از خاندان من پیش از این شاه بوده اند، من نُهُمی هستم ، نَه تن در دو تیره شاه

هرودتوس نیز در باره نیاکان خشیارشا می نویسد که وی پس از نشستن بر تخت شاهنشاهی ، مهان ایرانشهر را گفت

از پُشت داریوش پسر ویشتاسپه پسر ارشامع ، فرزند آریارمنه ، پور چی شپش ، پسر کورش فرزند کمبوجیه ، پسر چی شپش ف پسر هخامنش نباشم هرگاه از آتنیان کین خود نستانم


رايانه چيکاپ

[ سه شنبه 5 / 3 / 1392برچسب:هخامنش,

] [ 10 AM ] [ roudijani ]

[ ]